کمی لبخند

ساخت وبلاگ
*خواب خرگوشی

چـــــه خــــبرآقا

     خبری هست!؟

      خبری نیست

فقط مردنش را زاغ همسایه

دیروز جشن گرفت و

              گربه ها

پنیر کپک زده اش را 

از فرط سادگی لیس زدند

وتمام روباهای شهر من

در خواب خرگوشی

           بی قســـم

            بی دروغ ...

خـــــــــروس خوردند

صمیم.ع.اسمعیلی

کتاب امتدادسکوت

+ نوشته شده در  سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 18:53  توسط   | 
کمی لبخند...
ما را در سایت کمی لبخند دنبال می کنید

برچسب : خواب,خرگوشی, نویسنده : sheroab بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 5:14

... *دیدار درکدامین قصه پنهان شده ای درکدامین فصل به برگریزان قامتم تکیه داده ای که رد انگشت های ابریت رامن برصفحه ی زرد خاطراتم کبود می بینم من تمام غروب هایم را به انتظار نفس تو آویخته ام به صبح وچشم هایم را طاق زده ام در کف پنجره های روبه بهار بدان بی تو هنوز می گذرد طوفان ازمسیر خوابهای پریشانم ازهمان وقت که موهای پریشانت به شب پاشید ترانه هایم وطرح غم چشم هایت را باد تازد به اشک های نقطه چین دارم ازکدامین سو ... کدامین جاده خواهی رسید باچمدانی پرازدیدار تامن حس کنم عطر نگاهت را در کوچه ی خنده های ترک دارم بیا... بیا که من به جنون رسیده ام تا که بشکند دیوارسکوت، لبهایت وغرور گامهایت استخوا کمی لبخند...ادامه مطلب
ما را در سایت کمی لبخند دنبال می کنید

برچسب : دیدار, نویسنده : sheroab بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 5:14

٭همیشه مادر سکوت می کرد دنیا درون قلب فراموشی درباورحافظه ای که آب رفته بود اما ... آب یادش بود کوتاهی شلوار روی بند                  یادش بود باهمین دستهای خورشید تراشیده اش رخت شب شسته بود بانور حال ... روی سنگفرش خیس انتظار نگاهش خاک دلواپسی می خورد وترس مرز نداشت درقرمزی خط های چشم به راه هنوز حک می شد جاپایش بردفتر عمر ولی ... چه بی رحم خط می خورد ازصفحه ی ذهن ازپشت دیوارهای تا ابد پایان می دید کودکی را که تاب می خورد درگذر زمان جیغ می زد دربیراهه ی قرن داد می زد در خاموشی اسم مادر اشک می ریخت دربی تابی یک آغوش ازتخت افتاد پای اشکش پیچ خورد اوهنوز مادر بود گریه راتاب نداشت درخواب رفته بود کمی لبخند...ادامه مطلب
ما را در سایت کمی لبخند دنبال می کنید

برچسب : همیشه,مادر, نویسنده : sheroab بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 6:31

... ٭کفش درد می کند احساسم باهر ضربه ی چکش روی میخی که صدایش... برمنحنی استخوانم راست می گردد وسوزش می غلتد از لای خستگی هایم باید دوباره این همه مسیر دست دردست اتوبوس های پر ازخالی فروبرم قدم هایم را به پاشنه ی داغ جاده ها وتیزی چشم هایم راگره زنم به نوک کفش های پشت پا خورده ام تادر خط به خط پیاده های عابر گم شود گامهایم حس زرد پاهایم را قرمزی چراغ می فهمد که به سبز نخواهد رسید اولین ایستگاه... -------دومین ....سومین آخرین ایســـتگاه یادم نیست نه یادم نیست چند ساعت پیش دریده است میخ زمان دل کفش های دل بریده ام برهنگی درکوچه های منتهی به فقر عادتیست که دست برنمی دارد ازسرکفشهایم ×صمیم.ع.اسمعیل کمی لبخند...ادامه مطلب
ما را در سایت کمی لبخند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sheroab بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 6:31

٭دلم برای خدا تنگ است سلام برادر ازکدامین معبد خورشید برمی گردی که چشم هایت روایتگر هفت آسمان است وپاهایت دربی تابی رفتن سکوت کرده است دقیقه ای برغبار تنهایی ام مهمان باش می خواهم بپرسم ازستاره هایی که درقاموس نور خدا راخواب می دیدند برادر از موشک بگو ، ازایمان ازشک چند قلب میان راه تپیدن را درقاب مجسمه دید وچند مجسمه درقاب قلب خونی شدند راستی پدربزرگ هم خوب است حالش تو را درخواب می بیند ودر بیداری دنبالت مادر هنوز برایت انار می کند دانـ ه ... دانـ ه ودر دانه های تسبیح تو را می خواهد ازخدا هنوز دو جفت کفش می کند برایت جفت ... جفت تانگیرد پاهایت بوی دیروز ولی تو... بازگوشت راگرفته ای پس حرف بر کمی لبخند...ادامه مطلب
ما را در سایت کمی لبخند دنبال می کنید

برچسب : برای, نویسنده : sheroab بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 6:31

  *عصرجمعه تاریخ لای شکسته های عمرم دست بریده اشک هایش را برمدارروزهایم می پاشد ایستاده ام ... بی عکس برغرش ماشین ها جاده روبروی دست هایم به صحرای پریشان اندوهم نمی رسد دلتنگی کف ساعتم می چرخد هیچ کس مرا باتنهایی نمی خواهد نمی برد برمی گردم... هواابریست کسی هنوز درایوان بغض هایم  چتربدست منتظر نیست ×صمیم.ع.اسمعیلی× کتاب امتدادسکوت نشرداستان + نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 4:47  توسط   |  کمی لبخند...ادامه مطلب
ما را در سایت کمی لبخند دنبال می کنید

برچسب : عصرجمعه, نویسنده : sheroab بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 6:31

... *وزن فاصله . هی با توام برگرد لطفن تکه ای از نگاهت  زیر پلک هایم گیر کرده است اتوبوس دیر کرده نه ... ؟ امروز شاید روبروی این کاج های خشک باران لیز بخورد من وتو حتمن می خندیم ... آره ؟ بایست امتداداین سکوت به دوراهی می خورد کوله پشتیت سنگین نیست پاهایم وزن فاصله را تاب نمی آورد هی ... هی از چشم های خط کشی شده ات آرام بگذر تنهایی های من قانون نمی فهمد لطفن ، هی ، تو رفتی ... می روی آه اتوبوس چرا هیچوقت درایستگاه بخت من دیر نمی کند ×صمیم.ع.اسمعیلی× کتاب امتدادسکوت + نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 6:55  توسط   |  کمی لبخند...ادامه مطلب
ما را در سایت کمی لبخند دنبال می کنید

برچسب : فاصله, نویسنده : sheroab بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 6:31

  ٭کمی لبخند امروز هوا بد نیست لحــظه ها بهترند نزدیکتربیا ... باتصویرت نفس بکش هـــــا،کن شیشه ی دلتنگی باآسمان روسری ات پاک کن مه چشم هایم را کنارم باش تا ... صـندلی بگذاریم درچهارفصل روبه بهـــــــار پنجـــره باز کنیم چــای بنوشیم،حرف بزنیم بدویم درسرنوشت سبز شویم ازبوی درخت پشت بلوط های پیر جوانی را دوره کنیم ابراگردلتنگ است دفترسیاهش را پاره کنیم درباد بی چتربه ملاقاتش برویم باباران بخندیم،دست بزنیم ــ صمیم ع اسمعیلی ــ + نوشته شده در  سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 3:34  توسط   |  کمی لبخند...ادامه مطلب
ما را در سایت کمی لبخند دنبال می کنید

برچسب : لبخند, نویسنده : sheroab بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 6:31